اشعار قاسم صرافان

در انتقام خون تو یاران تو آماده‌ی آن فتح پایانی شدند / قاسم صرافان

دانلود سرود انتقام با شعری از قاسم صرافان

شعر: قاسم صرافان
موسیقی: احسان جوادی
اجرا: گروه سرود میثاق مهاجرین
به سرپرستی: روح الله اشرف


حالا به خونخواهی تو
مختارهایی از عراق
هم عهد سلمان می‌شوند

حالا به غیر از اربعین
مردان این دو آب و خاک
یک قلب و یک جان می‌شوند

در انتقام خون تو
یاران تو آماده‌ی
آن فتح پایانی شدند

سلمان‌ها، مختارها
مقدادها، عمارها
حالا سلیمانی شدند

نفس زکیه بودی و
گشته نشانی از ظهور
پیراهن گلگون تو

بودیم گویا منتظر
تا حکم آزادی قدس
امضا شود با خون تو

ای لشکر صاحب زمان! آماده باش آماده باش
بهر نبردی بی‌امان، آماده باش آماده باش
خون سلیمانی به رگ، لبیک یامهدی به لب
همراه پیر عاشقان، آماده باش آماده باش
2235 1 3.55

نور خدا را چشمهایت مستدل کرد / قاسم صرافان

پیچیده در این کوچه‌ها عطر عبایت
همراه با نجوای زیبای دعایت

در جام چشمان زلالت شور داری
در کیسه با خرما مگر انگور داری؟

دارد شراب کوثری میخانه‌ی تو
شال شکوه حیدری بر شانه‌ی تو

با نان و خرما مي‌رسي، من هم يتيمم
اما نه خرما، مست دستان کريمم

مي‌زد به پايت بوسه لب‌هاي مدينه
اي خوش به حال نيمه شب‌هاي مدينه

در دست هايت ياکريمان لانه دارند
وقت قنوتت قدسيان پيمانه دارند

نوشيده‌ام با قدسیان ساغر به ساغر
نوشیده‌ام با نام تو تا جام آخر

از واژه‌ها مِی مي‌چکيد و مي‌نوشتم:
سرمست آقاي جوانان بهشتم

شمس ابن شمسی، آبروی آفتابی
با صحن خاکی، ساقی ابن بوترابی

ميخانه‌ خاکي غبارش هم شراب است
اِنعام صحن خاکيت هم بي حساب است

این مثنوی تا یاد سردار جمل کرد
روح القدس گویی هوای این غزل کرد

«یا محسن»م در حال مستی «یا حسن» شد
نامت قلم را محو نوری در ازل کرد

من در زمان آواره‌ آن لحظه هستم،
وقتی که دستان تو «قاسم» را بغل کرد

آنگونه او را خوش در آغوشت کشیدی
تا بی تو بودن مرگ را پیشش عسل کرد

دست کریمت یاکریمان را غذا داد
شاه و گدا را لطف تو ضرب المثل کرد

با تو وجود عشق اثباتی نمی‌خواست
نور خدا را چشمهایت مستدل کرد

آورده‌ای از آسمان نور خدا را
چشم تو روشن کرد چشم مرتضی را

پای تو دوش مصطفی را عرش کرده
جبریل بالش را برایت فرش کرده

پای پیاده کعبه می‌آید به سویت
لب های زمزم تشنه‌ آب وضویت

روح تو را از نور زهرا آفريدند
از اسم تو اسماء حسنا آفريدند

نام حسن يعني تمام حُسن دنيا
حالا من و دست کريم آل طاها
2977 5 4.75

صداي پاي تو «شيراز» را «خراسان» کرد / قاسم صرافان

صداي ذکر تو شب را فرشته باران کرد
عبور تو لب «شيراز» را غزل خوان کرد
 
«کرم نما و فرود آ که خانه خانه ي توست»
بيا که چشم و دلت شهر را چراغان کرد
 
چو خواهرت که ز «درياچه ي نمک» دل برد
هواي زلف تو درياچه را «پريشان» کرد
 
نه شيخ شهر، تو شاهي که با چراغ رسيد
و برق عشق تو ما را گرفت و انسان کرد
 
ولي چه حيف که آن طره ي خيال انگيز
چه زود آمد و دل برد و روي پنهان کرد
 
چه اشک ها که ضريحت به گونه ها جاري
چه دردها که خدا با دل تو درمان کرد
 
شرابِ خون تو جوشيد و جان «حافظ» را
به جرعه اي غزل از جام غيب مهمان کرد
 
و گنبد تو براي دل کبوترها
چه مهربان شد و پرواز را چه آسان کرد
 
سفر اگر چه چنين ناتمام ماند، ولي
صداي پاي تو «شيراز» را «خراسان» کرد
3625 1 4.5

وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید / قاسم صرافان

چشم تا وا می‌کنی چشم و چراغش می ‌شوی
مثل گل می‌خندی و شب بوی باغش می‌ شوی
 
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می‌ شوی
می رسی از راه و پایان فراقش می ‌شوی
 
غصه ‌اش را محو در چشم سیاهت می کند
خوش بحال «آمنه» وقتی نگاهت می کند 
 
با «حلیمه» می ‌روی، تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را ـ با سلامی ـ دشت تسلیمت کند
 
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند 
 
خانه را با عطر زلفت تا معطر می‌ کنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر می‌ کنی 
 
دید نورت را که در مهتاب بی حد می‌ شود
آسمانِ خانه‌ اش پر رفت و آمد می‌ شود
 
مست از آیین ابراهیم هم رد می شود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می شود 
 
گشت ساغر تا به دستان بنی‌ هاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید 
 
یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
 
ناز ِلبخندت قرار از سینه‌ ی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم «ابوطالب» گرفت 
 
بی ‌قرارت شد «خدیجه» قلب او بی‌ طاقت است
تاجر خوش ذوق فهمیده‌ ست: عشقت ثروت است
 
نیم سیب از آن او و نیم دیگر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
 
از گلستان خدا یاس معطر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو 
 
بوسه تا بر گونه‌ ات اُم ابیها می ‌زند
روح تو در چشمهایش دل به دریا می‌ زند 
 
دل به دریا می‌ زنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا می‌ بری توفان ما
 
ای در آغوشت گرفته لؤلؤ و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما 
 
روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسینی» چنین می ‌خواست «او ادنی» شدن 
 
خوشتر از داوود می‌ خوانی، زبور آورده‌ ای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آورده‌ ای؟
 
جای آتش، باده از وادی طور آورده‌ ای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آورده‌ ای 
 
گوشه چشمی تا منات و لات و عُزا بشکنند
اخم کن تا برج‌ های کاخ کسرا بشکنند 
 
ای فدای قد و بالای تو اسماعیل‌ ها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل‌ ها
 
«ما عرفناک»ت زده آتش در این تمثیل‌ ها
بُرده ‌ای یاسین! دل از تورات‌ ها، انجیل‌ ها 
 
بی عصا مانده‌ست، طاها!دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر 
 
باز عطر تازه‌ات تا این حوالی می‌ رسد
منجی دلهای پُر، دستان خالی می‌ رسد
 
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی می ‌رسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی می‌ رسد 
 
خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
2062 2 5

بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد / قاسم صرافان

مریض آمده اما شفا نمی خواهد
قسم به جان شما جز شما نمی خواهد
 
برای پیش تو بودن بهانه‌ ای کافی‌ست
بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد
 
دلیل ناله‌ ی ما یک نگاه محبوب است
وگرنه درد غلامان دوا نمی خواهد
 
فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟...
 

همین قدر که غباری بر آستان باشد

رواست حاجت عاشق، دعا نمی خواهد
 
ببین به گوشه‌ ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی خواهد؟
 
تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی خواهد؟
 
نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی خواهد
2951 1 5

نظر عشق چنين است،نپرسيد چرا / قاسم صرافان

گل من نقش زمين است نپرسيد چرا؟
کار پاييز همين است  نپرسيد چرا؟
 
زني افتاد و رگ غيرت عالم نگريست
نظر عشق چنين است نپرسيد چرا؟
 
گاه مردي که جهان دور سرش مي گردد
بي کس و کارترين است نپرسيد چرا؟
 
تا نرنجد دل من، فاطمه هرچند که ديد
حيدرش خانه نشين است نپرسيد چرا؟
 
بي جواب است سلامم نه تعجب نکنيد
آخر اين شهر، مدينه است نپرسيد چرا؟
3006 1 4.78

اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را / قاسم صرافان


لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
اباصلت! آبی بزن کوچه‌ها را
قرارست امشب جوادم بیاید

قرار است امشب شود طوس، مشهد
شود قبله‌گاه غریبان مزارم
اگر چه غریبی شبیه حسینم
ولی خواهری نیست اینجا کنارم

به دعبل بگو شعر کامل شد اینجا
«و قبرٍ بطوس»ی که خواندم برایش
بگو این نفس‌های آخر هم اشکم
روان است از بیت کرب وبلایش

از آن زهر بی‌رحم پیچیده‌ام من
به خود مثل زهرای پشت در از درد
شفا بخش هر دردم از بس که خواندم
در آن لحظه‌ها روضه‌ی مادر از درد

بلا نیست جز عافیت عاشقان را
تسلای دردم نگاه طبیب است
من آن ناخدایم که غرق خدایم
«رضا»یم، رضایم رضای حبیب است

شرابش کنم بس که مست خدایم
اگر زهر در این انار است و انگور
کند هر که هر جا هوای ضریحم
دلش را در آغوش می‌گیرم از دور

شدم آسمان، پر کشد تا کبوتر
شدم دشت، تا آهو آزاد باشد
شدم آب، تا غصه‌ها را بشویم
میان حرم زائرم شاد باشد

اباصلت آبی بزن کوچه‌ها را
به یادِ سواری که با ذوالفقارش
بیاید سحر تا بگردند دورش
خراسان و یاران چشم انتظارش
 

 

2685 0 4.4

کربلايي و مبتلا داري، شهر عشقي برو بيا داري / قاسم صرافان

گرچه باور نميکنم اما  مي روم کربلا خدا را شکر
 مردُم!آقاي مهربانم باز راه داده مرا خدا را شکر
 
کربلايي و مبتلا داري، شهر عشقي برو بيا داري
بر سر قدس و کعبه جا داري، با دو گنبد طلا خدا را شکر
 
گرچه دنيا چنين پر آشوب است، درکنار تو جاي ما خوب است
گوشه ي کشتي حسينيم و گوشه ي چشم ناخدا را شکر
 
اين که دل بي قرار عباس است، کار دل نيست کار عباس است
هر که پروردگار عباس است، اوست تنها خدا، خدا را شکر
 
بغض ها کينه ها عداوت ها، غصه ها ترس ها حسادت ها
فقط اينجا ميان هيئت ها، کرده ما را رها خدا را شکر
 
درد ما چيست؟ عاشقي، مستي، اي که دردمان دردها هستي!
اينکه لطفت نکرده تا حالا درد ما را دوا خدا را شکر
2616 0 4.63

دارد از «باب الجواد» این بار می آید یتیمی / قاسم صرافان

می خورد بر گونه ام از جانب صحنت شمیمی
می دھی اذن دخول این بار آقا با نسیمی
 
فرق دارد زائرت واگویه ھایش با ھمیشه
دارد از «باب الجواد» این بار می آید یتیمی
 
دست خالی آمدم رسم ادب این نیست آقا
میھمان با توشه ای آید به دیدار کریمی
 
در میان سوره ھای چشم ھای مھربانت
«توبه»ام دارد چه«بسم الله الرحمن الرحیم»ی
 
شاه توس! آواره ی آھنگ ناقوست مسیحی
یابن موسی! بی قرار طور آھویت کلیمی
 
از تو پنھان نیست شرح غصه ھا ھر چند گم شد
در صدای کفترانت ناله ھای یا کریمی
 
زخم ھای کھنه با دیدار تو درمان شد اما
دردھای تازه آوردیم ای یار قدیمی!
2505 0 5

چه قشنگ است که زینب دوبرابر باشد / قاسم صرافان

باید از دامن او دشت معطر باشد
هر کسی مثل شما دختر کوثر باشد
 
بی گمان این دل شیری که تو داری بانو!
می تواند فقط از جانب «حیدر» باشد
 
«زینب» دوم گلخانه ی «زهرا» شده ای
چه قشنگ است که «زینب» دو برابر باشد
 
شب جشن تو مَلَک بال زنان می‌ آید
چون پدر شوهرتان «حضرت جعفر» باشد
 
پیش دریای دلت موج بلا کوچک بود
- عاشقی- صبر تو از عقل فراتر باشد
 
«ام کلثوم»! دعا کن نرسد روزی که
دختری شاهد افتادن مادر باشد
 
خاطرت باشد اگر شاهد عاشورایی
آتش خیمه هم از  آتش این در باشد
 
اولین شاعر این داغی و شعرت بانو!
شعله ای گشته که بر سینه ی دفتر باشد
 
بی سبب نیست که عمرت به درازا نکشید
وای از آن دل که در آن داغ برادر باشد
1012 0 2

«ایوان نجف عجب صفایی دارد» / قاسم صرافان

عشق من و تو چه ماجرایی دارد
این قصه چه شاهی چه گدایی دارد
 
من بین صفا و مروه هم می گویم
«ایوان نجف عجب صفایی دارد»
1829 0 3.2

فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌ند / قاسم صرافان

خودش را وارث ارض مقدس خوانده این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل

نگین دست شیاطین و سلیمان اشک می‌ریزد
و با فرعون می‌خندند فرزندان اسرائیل

برای کودکان، این قومِ برتر هدیه‌ها دارند:
هزاران خوشه آتش سامری آورده با زنبیل

لب خاخام‌ها تورات را وارونه می‌خامد!!
و ژان پل می‌زند، رد می‌شود از غیرت انجیل

درون آتش نمرودها اینبار می‌سوزد
گلوی «الخلیل» از ذبح فرزندان اسماعیل

بیا ای تک سوار سبز! با چشمان زیتونی
سحرگاهی نظر کن بر شب چشم انتظار ایل

و «سبحان الذی اسرا» بخوان تا «مسجد الاقصی»
بخوان! ای خواندنت شیرین تر از تنزیل جبرائیل

عصا بردار تا از شرق، یاران محمد(ص) را
شبانه بگذرانی از فرات اینبار جای نیل

فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌ند
و خواب آخر پاییز می‌بیند سپاه فیل

1842 3 4.5

عشقم پر از درستي و مشقم پر از غلط / قاسم صرافان


باز از ميان خاطره هايم تو نم نمک
پر مي کشي به سوي دلم مثل شاپرک

يادش به خير آن پسر سرکش و شلوغ
يادش به خير دخترکي شاد و با نمک

ديگر گذشت بازي ما توي کوچه ها
غوغاي گرگ و گله و شور الک دولک

انگار باز گوشه ي ايوان نشسته اي
انگار باز مي کشم از باممان سرک

عشقم پر از درستي و مشقم پر از غلط
چشمت هميشه خيس از اين که مرا فلک...

با دفتري که پر شده از قلب هاي جفت
با کارنامه هاي پر از نمره هاي تک

من با اميد ديدن تو پاي ديگ آش
تو ناز... با بهانه ي يک شربت خنک

... آن روز مثل اينکه قدم هات مانده بود
در کوچه بين ماندن و رفتن اسير شک

يک بغض،... يک نگاه، که يعني تمام شد
مادر و يک اشاره که يعني برو کمک

ماشين درست از وسط عشق ما گذشت
و زير چرخ هاش دلم شد تَرک تَرک

رفتي و من هزار غزل، نامه نامه درد
مي خواندم از فراق تو در گوش قاصدک

کم کم اميد از شب تاريک رفت و ماند
يک دفتر سياه و قلم دست آدمک

... حالا دوباره از دل آن خاطرات دور
تو مي رسي و سايه ي عشقي که نم نمک...

2386 0 4.5

ایوان نجف عجب صفایی دارد / قاسم صرافان

عشق من و تو چه ماجرایی دارد
این قصه چه شاهی و چه گدایی دارد
من بین صفا و مروه هم می گویم
«ایوان نجف عجب صفایی دارد»
13433 2 3.94

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی / قاسم صرافان

رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی

عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی

آن صورت مهربان را، محبوب هر دو جهان را

وقتی غریبانه می رفت بی یار و یاور ندیدی

آری در آوردن تیر بی دست از دیده سخت است

امّا در آوردن تیر از نای اصغر ندیدی

حیرانی یک پدر را با نعش نوزاد بر دست

یا بُهت ناباوری را در چشم مادر ندیدی

شد پیش تو ناامیدی تیر نشسته به مشکت

مثل من اطراف عشقت انبوه لشکر ندیدی

بر گودی سرد گودال خوب است چشمت نیفتاد

چون چشم ناباور من دستی به خنجر ندیدی

مجنونی امّا برادر مجنون تر از من کسی نیست

آخر تو بر خاک صحرا لیلای بی سر ندیدی

4582 2 3.42

مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی / قاسم صرافان


سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی؟ تو مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده ام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی





5193 3 4.33

وای وقتی می رسد دریا به دریا دیدنی ست / قاسم صرافان

آسمان مي‌خواند امشب قدسيان دف مي‌زنند
حوريان کل مي‌کشند و خاکيان کف مي‌زنند

شير عاشق کش! کدام آهو دلت را برده است؟
تيغ مرحب جو! کدام ابرو دلت را برده است؟

آسماني بي‌کراني، عاشق دريا شدي
آمدي آيينه‌ي انسيه‌ي حورا شدي

امشب اي زيباترين! اي دلبر کوثر بيا !
شب شبِ عشق است، اي داماد پيغمبر بيا !

بيش از اينها با دل محبوب ما بازي نکن
پيش اين نيلوفر يکدانه غمازي نکن

مثل اقيانوس آرام است اين بانو ولي
در دلش توفان بپا کردي، مدارا کن علي!

«ليله القدر» نگاهش يا علي! اجر تو است
او «سلام فيه حتي مطلع الفجر» تو است

از ازل در پرده بود آيينه دارش مي‌شوي
در عبور از کوچه باغ عشق، يارش مي‌شوي

قدّ و بالاي علي از چشم زهرا ديدني‌ست
واي‌! وقتي مي‌رسد دريا به دريا ديدني‌ست

ماه در امواج دریا ديدني تر مي‌شود
قدر زهرا با علي فهميدني تر مي‌شود

مانده احمد تا کدامين وجه رب را بنگرد
روي حيدر را ببيند يا به زهرا بنگرد

اي بلال امشب اذاني را که مي‌خواهي بگو
«اشهد ان عليا حجت الله»ي بگو

با خديجه کاش چادر مي کشيدم بر سرش
وقت رفتن کاش مي‌بوسيد او را مادرش

«اُمّ اَيْمَن»! مثل مادر دور زهرا مي‌پري
تا نريزد اشکي امشب از سر بي مادري

عقد زهرا و علي در آسمان‌ها بسته‌ شد
سرنوشت عشق هم بر زلف آنها بسته‌ شد

گفت احمد: این زره خرج جهاز دختر است
خوب مي‌دانست حيدر بي زره هم حيدر است

تا مدینه روح را با حاجیان پر مي‌دهيم
دل به چشم کوثر و دستان حيدر مي‌دهيم 

4993 1 4.27

مثل آبي به چشم ماهي‌ها، اي هوالظاهري که پيدا نيست! / قاسم صرافان

«ربنا آتنا» نگاهش را، که هوايم دوباره باراني است
«السلام عليکْ يا» دريا(1) که دلم بي قرار و توفاني است

«اِنّ في خلق» تو خدا هم مست، روحْ حيران، فرشته‌ها هم مست
«اِنّ في خلق» تو زمين مبهوت، زير يک آسمان پريشاني است

«لا اله»َم ! کجاي «الا»يي؟ روح دريا! کجاي دريايي؟
مثل آبي به چشم ماهي‌ها، اي «هوالظاهر»ي که پيدا نيست!

«يا سريع الرضا»ي لبخندت، عاشقان را کشيده در بندت
«يا وليَّ الذينَ» يک دنيا که در اسم تو غرق حيراني است

«و اذا الشّمسْ» پيش تو تاريک، «واذا البحرْ» از تو در جوشش
واذا القلبِ من که مي‌پرسند: به کدامين گناه قرباني است؟

از ميِ «اِنّما ولي» مستم، در هواي «هوالعلي...» مستم
از «شراباً طَهورِ» چشمانت، شب ميخانه‌ام چراغاني است

«اشهد انَّ» هر چه دارم تو، «و قِنا من عذابِ نار»َم تو
 آه، «يا ايها العزيز»َم(2) آه، توشه‌ام اين غزل که ‌مي‌خواني است

«ليْتَ شِعري»(3) که شعر من آيا مي رسد تا به ساحلت؟ دريا!
- ناله‌هاي کبوتري زخمي که در اين بند تيره زنداني است-

 

-------------------------------------------------------
1- تضميني از يک شعر سرکار خانم زينب چوقادي
2- خطاب برادران يوسف به يوسف (ع)
3- کاش مي‌دانستم (از دعاي ندبه)
2576 2 4

می‌شوی آهوی تهرانی، می‌شوم صیاد شیرازی / قاسم صرافان

می‌گریزی از من و دائم عاشقت را می‌دهی بازی
می‌شوی آهوی تهرانی، می‌شوم صیاد شیرازی

فتح دنیا کار آن چشم است، خون دل‌ها کار آن ابرو
هر لبت یک ارتش سرخ است گیسوانت لشگر نازی

بس که خواندی «لیلی و مجنون» جَوّ ابیاتم «نظامی» شد
می‌خورد یک راست بر قلبم از نگاهت تیر طنازی

وقت رفتن چهره‌ی شادت حالت ناباوری دارد
مثل بغض دختر سرهنگ در شب پایان سربازی

در صدایت مثنوی لرزید تا گذشت از روبروی ما
با نگاهی تند و پر معنا، یک بسیجی با موتور گازی

ناخنت را می‌خوری آرام پلکهایت می‌خورد بر هم
عاشق آن شرم و تشویشم پیش من خود را که می‌بازی

عکسی از لبخند مخصوصت با سری پایین فرستادم
مادرم راضی شد و حالا مانده بابایت شود راضی

در کلاس از وزن می‌پرسی، با صدایت می‌پرم تا ابر
آخرش شاعر نخواهی شد پیش این استاد پروازی

شعرم از حافظ اگر سر شد نازنین! حیرت نکن، آخر
او نکرد اینگونه شاگردی پیش شاگردی به این نازی

طبع بازیگوش من دارد می‌دود دنبال تو در دشت
می‌پرم از بیت پایانی بازهم در بیت آغازی

می‌گریزی از من و دائم عاشقت را می‌دهی بازی
می‌شوی آهوی تهرانی، می‌شوم صیاد شیرازی ...

«شادی روح شهید صیاد شیرازی صلوات»
6244 1 4.13

عاشقی روی دیگری دارد / قاسم صرافان

قصه‌ی عشق آخری دارد
عاشقی روی دیگری دارد

گاه آن روی عشق پنهان است
گاه راه از میان توفان است

گاه فرمان دهد زمین بخوری
سیلی از دست بدترین بخوری

سر هجده بهار پیر شوی
بین دیوار و در اسیر شوی

یا که در شعله‌‌‌ی پریشانی
مثل پروانه پر بسوزانی

عشق گاهی سر جنون دارد
داستانی به رنگ خون دارد

ریشه‌ی عشق اگر چه افلاکی است
گاه دربند چادری خاکی است

عشق بازوی با ورم دارد
عشق بانوی بی حرم دارد

گاه چشم تر از تو می‌خواهد
زخمِ میخ در از تو می‌خواهد

گاه شیرین ترین محدّثه‌ای
گاه زخمیِ سخت حادثه‌ای

گرچه پاک است قلب مرضیه‌ات
سوزد از دود بازهم ریه‌ات

هم قرار است کوثرش باشی
هم فداییِ حیدرش باشی

عشق گرچه هزار غم دارد
ماه پهلو گرفته کم دارد

دوست دارد که بی‌قرار شوی
روی دل رحم ذوالفقار شوی

پیش محبوب دست و پا بزنی
جای او فضه را صدا بزنی

قدر باشی و قدر نشناسان
بگذرند از کنار تو آسان

می‌کشاند به کوچه راهت را
می‌کشد در خسوف ماهت را

گاه دستی کبود می‌خواهد
یاس با بوی دود می‌خواهد

بازی عشق سرشکستن داشت
پای جانان به جان نشستن داشت

گاه فرمان دهد که پرپر شو
جان حیدر! فدای حیدر شو

آه زهرا ! بگو علی چه کند؟
مرد جنگ است او، ولی چه کند؟


4938 1 4.75

در ندبه ها به زور دعا عاشقت شدیم / قاسم صرافان

لطفی کن و نپرس چرا عاشقت شدیم؟
حتماً دلیل داشت که ما عاشقت شدیم

در حیرتم که عشق از آثار دیدن است
ما کورها ندیده چرا عاشقت شدیم؟

اثبات می کنیم؛ بفرما! قسم که هست
باور نمی کنی؟ به خدا! عاشقت شدیم؟!

کی عاشقت شدیم فراموشمان شده
حالا مهم که نیست کجا عاشقت شدیم

گفتند پشت ابری و ما بی حواس ها
چون کودکان سر به هوا عاشقت شدیم

دیدیم سخت بود کمی لایقت شویم
در ندبه ها به زور دعا عاشقت شدیم

بی اعتنا به میل تو و آبروی تو
گفتیم مثل شاه و گدا عاشقت شدیم

این میوه ها رسیده و یاران گرسنه اند
اینجا که کوفه نیست، بیا! عاشقت شدیم
3025 0 4.67

مهربانم! چشم بارانی چه می آید به تو / قاسم صرافان

مهربانم! چشم بارانی چه می آید به تو
این ردای سبز روحانی چه می آید به تو

آن نگاه زیرچشمی با وقارت می کند
این تبسم های پنهانی چه می آید به تو

حرکت آن خال مشکی با تکان های لبت
تا که شب «والیل» می خوانی چه می آید به تو

موی مجنون، ریش درویشی چه می آید به من
ناز لیلا، اخم سلطانی چه می آید به تو

اخم کن! آخر نمی دانی که وقتی ابرویت
چین می اندازد به پیشانی، چه می آید به تو

بی قرارِ رفتنی، موجی بزن دریای من!
گرچه آرامی، پریشانی چه می آید به تو

قیصرِ رومی حجازی! آن عبور با شکوه
با سواران خراسانی چه می آید به تو

خال تو آن نقطه ی پایان دفترهای ماست
خال در این بیت پایانی چه می آید به تو
4831 1 4.12

آنقدر بزرگی که همه فاصله ها را... / قاسم صرافان

برگشته غباری نگران، از سفرِ آه
یا حضرت آیینه! منم، من، پسرِ آه
پر می کشد این کفتر بی بال و پرِ آه
وقتی بکشد آینه دستی به سر آه

من آهم و آن روز تو آهو شده بودی
هنگام سفر بود، پرستو شده بودی

«آن یار کزو خانه ی ما جای پَری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود»
انگار در اعماق نگاهش خبری بود
در شهر خودش بود و دلش در سفری بود

می رفت دلت کوی به کو، خانه به خانه
«جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه»

انگار کسی رو به خراسان به نماز است
با چادر سبزی که پر از عطر حجاز است
«اَلمِنَّتُ لله که درِ میکده باز است»
مستی -به خدا- پیش دو چشم تو مجاز است

من مست ترین حوض تواَم حضرت مهتاب!
از این همه اشک است اگر شور شد این آب

در سفره ی مهمان تو جز نور خدا نیست
هر لقمه مگر با نمک نام رضا نیست
از شوق تو در صحن و خیابان تو جا نیست
کس نیست که در دامن مهر تو رها نیست

حق دارد اگر یوسف ما هم به تو نازد
یک مسجد و میخانه کنار تو بسازد

آنقدر عزیزی که دل قافله ها را...
آنقدر بزرگی که همه فاصله ها را...
آنقدر کریمی که تمام گله ها را...
از قافیه بگذر بگشا این گره ها را

نزدیک ترین سنگ صبور دل مایی
هم دامن زهرایی و هم دست رضایی
2238 0 5

مشهد از نزدیک، قم از دور می گوید رضا / قاسم صرافان

آسمان دلگیر بود اینجا، زمینش خسته بود
قرنها بال کبوتر، پای آهو بسته بود

سرزمین عشق بود اما سلیمانی نداشت
ملک عاشق ها هزاران سال سلطانی نداشت

باده نوشان شهرشان یک عمر بی میخانه بود
دست پیمان بسته ی این قوم بی پیمانه بود

تا سحرگاهی ورق برگشت و خوش شد سرنوشت
آمد و خاک خراسان تکه ای شد از بهشت

کعبه و حج فقیران بود، می دانی چه کرد؟
آمد و ذیقعده در تقویم ما ذیحجه کرد

سرزمین تشنه ی ما بعد از آن میخانه داشت
ساقی خوش ذوق در میخانه، سقاخانه داشت

بعد از آن دستان ما در دست گوهر شاد بود
مثل عیسی قبله ی ما پنجره فولاد بود

تا که او را دیده، بند از پای آهو وا شده
از همان روز است چشم آهوان زیبا شده

از همان روز است این دل ها کبوتر می شوند
از تماس چوب پرها صاحب پر می شوند

چشم وا کن کور مادر زاد! گنبد را ببین
نور صحن عالم آل محمد(ص) را ببین

چشم وا کن پاره ای از پیکر پیغمبر است
یا علی گویان بیا! همنام جدش حیدر است

گوش کن اینجا دل هر سنگ می گوید رضا
سینه ی نقاره با آهنگ می گوید رضا

نور می گوید رضا، انگور می گوید رضا
مشهد از نزدیک، قم از دور می گوید رضا

مُهر می گوید رضا، سجاده می گوید رضا
خضر اینجا بر درت افتاده می گوید رضا

السلام ای شمس! محتاج نگاهی مانده ایم
در شب تاریک و مرداب سیاهی مانده ایم

یک نظر کن تا که از دیوار ظلمت رد شویم
شاهد «نورٌ علی نور»ِ تو در مشهد شویم
4739 1 4.41

می دهی اذن دخول این بار آقا با نسیمی / قاسم صرافان

می خورد بر گونه ام از جانب صحنت شمیمی
می دهی اذن دخول این بار آقا با نسیمی

فرق دارد زائرت واگویه هایش با همیشه
دارد از «باب الجواد» این بار می آید یتیمی

دست خالی آمدم رسم ادب این نیست آقا
میهمان با توشه ای آید به دیدار کریمی

در میان سوره های چشم های مهربانت
«توبه»ام دارد چه«بسم الله الرحمن الرحیم»ی

شاه توس! آواره ی آهنگ ناقوست مسیحی
یابن موسی! بی قرار طور آهویت کلیمی

از تو پنهان نیست شرح غصه ها هر چند گم شد
در صدای کفترانت ناله های یا کریمی

زخم های کهنه با دیدار تو درمان شد اما
دردهای تازه آوردیم ای یار قدیمی!
3452 0 4

مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟ / قاسم صرافان

مریض آمده اما شفا نمی خواهد
قسم به جان شما جز شما نمی خواهد

برای پیش تو بودن بهانه ای کافی است
بهشت لطف کریمان بها نمی خواهد

دلیل ناله ی ما یک نگاه محبوب است
وگرنه درد دل ما دوا نمی خواهد

فقیر آمدم و دلشکسته پرسیدم:
مگر که شاه خراسان گدا نمی خواهد؟

دلم به عشق تو تا آسمان هشتم رفت
نماز در حَرَمت «اهدنا» نمی خواهد

همین قدر که غباری بر آستان باشد
رواست حاجت عاشق، دعا نمی خواهد

ببین به گوشه ی صحنت پناه آوردم
مگر کبوتر آواره جا نمی خواهد؟

تو آشنای خدایی، کدام رهگذری
در این جهان غریب آشنا نمی خواهد؟

نگفته است، حیا کرده شاعرت آقا
نگفته است، نه اینکه عبا نمی خواهد
4399 1 4.7

مانند مزار مادرش گم شده است / قاسم صرافان

آن زینب او عزیز مردم شده است
این فاطمه اش ملیکه ی قم شده است
افسوس که نام اُم کلثوم فقط
مانند مزار مادرش گم شده است
2041 0 3.8

مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی / قاسم صرافان

سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی

که گفته کشتی نوحی؟ تو مهربان تر از اویی
که حرِّ بد شده را هم تو در پناه گرفتی

چنان به سینه فشردی مرا که جز تو اگر بود
حسین فاطمه! می گفتم اشتباه گرفتی

من آمدم که تو را با سپاه و تیغ بگیرم
مرا به تیر نگاهی تو بی سپاه گرفتی

بگو چرا نشوم آب که دست یخ زده ام را
دویدی و نرسیده به خیمه گاه گرفتی

چنان تبسم گرمی نشانده ای به لبانت
که از دل نگرانم مجال آه گرفتی

رسید زخم سرم تا به دستمال سفیدت
تو شرم را هم از این صورت سیاه گرفتی
4414 4 4.24

اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟ / قاسم صرافان

شور و شوقم را ببین، یاور نمی خواهی عمو؟
اکبری یک ذره کوچکتر نمی خواهی عمو؟

خواهشم را رد نکن من تازه دامادم ولی
با عسل در دست من ساغر نمی خواهی عمو؟

تاب دوریِ مرا اینجا دل پاکت نداشت
قاسمت را پیش خود آن ور نمی خواهی عمو؟

چهره ی زهرایی ام زیباست اما یک رجز
روز آخر با دم حیدر نمی خواهی عمو؟

شال بر دوش و گریبان باز و صورت قرص ماه
در میان کربلا محشر نمی خواهی عمو؟

وقت رفتن تو مگر با یاد زهرا مادرت
بر فراز نیزه هجده سر نمی خواهی عمو؟

پیکرم شاید سم این اسب ها را خسته کرد
یک فدایی این دم آخر نمی خواهی عمو؟

دامنت امروز یک باغ پر از گُل شد بیا
روی این دامن گلی پرپر نمی خواهی عمو؟
2299 1 2

در هوای بوی خاکت بی قرارم کربلا! / قاسم صرافان

خون چرا از دوری خاکت نبارم کربلا!
مانده ام من بی تو از دنیا چه دارم کربلا!

گفته اند از آسمان ها، من ولی از کودکی
در هوای بوی خاکت بی قرارم کربلا!

روزها را هی شمردم تا که شد وقت سفر
تا بیایم لحظه ها را می شمارم کربلا!

دست خالی آمدن سوی تو خوش اقبالی است
دارم آه و تشنگی در کوله بارم کربلا!

خاک ما گِل کرده اند از روز اول با فرات
زاده ی عشق تواند ایل و تبارم کربلا!

بی قرار از دیدن سقای تشنه پیش آب
اشک ریزان تا قیامت روزه دارم کربلا!

من کبوتر نیستم-حالا بماند چیستم-
هر چه هستم، بسته بر این در مهارم کربلا!

با ملائک روضه می گیریم بگذارند اگر
ذره ای از تربتت را در مزارم کربلا!

عاقبت خاک گِل کوزه گران، هم گر شوم
با نسیم آید به سوی تو غبارم کربلا!

آمدم، رفتم، چه می شد بر نگردم یک سفر
مثل حر روزی بگیری در کنارم کربلا!
2622 1 4.25

کمی از تربت تو بوییدیم درد این سینه را دوا کردیم / قاسم صرافان

گریه بود اولین صدا، آری! روز اول که چشم وا کردیم
صاحب اشک! همه اسم تو را با همان اشک ها صدا کردیم

شیر می داد مادر و فکرش پیش شش ماهه ی تو بود انگار
شیر مادر اگر کمی خوردیم به «علی اصغر» اقتدا کردیم

داشت کم کم سه سالمان می شد، چقدر یک سه ساله شیرین است
با گل خنده در دل بابا خودمان را چه خوب جا کردیم

سیزده ساله...اهل درد شدیم، با تو بار آمدیم و مرد شدیم
زیر یک تانک یا دم شمشیر...عهد را مو به مو وفا کردیم

یاد «اکبر» جوان شدن هم داشت، رفتنش قد کمان شدن هم داشت
کاش می شد دوباره برگردد...چقدر با تو هی دعا کردیم

تشنه بودیم رفت و آب آوَرد، رفت آب آوَرَد، شراب آوَرد
دل سقا شکست و جاری شد باده ای که در آن شنا کردیم

افتخار سیاه پوشی را از غلامِ سیاهتان داریم
این دل، آن خاک تیره بود، که بعد، با نگاه شما طلا کردیم

بیت «حرّ» می رسد به آغوشت، باز با دیده ی خطاپوشت
نظری کن اگر دوباره در این بیت کوچک هم اشتبا کردیم

هر کجا بوی سیب می آید، عاشق تو: «حبیب» می آید
پیرگشتیم و این جوانی را نذر میخانه ی شما کردیم

تا که دیدیم ربنایت را زیر باران تیر می خواندی
ما نماز درست و بی عشقِِ همه ی عمر را قضا کردیم

با تو این بار در نماز شدیم، بر سر نی چه سر فراز شدیم
شعله از مثنوی زبانه کشید، راز نی را که بر ملا کردیم

شب سوم دوباره برگشتیم، در پی پیکر پدر گشتیم
بدن پاره پاره ای دیدیم، فکر یک تکه بوریا کردیم

دل عاشق، تبش که بالا رفت، از غمت تا به حال اغما رفت
کمی از تربت تو بوییدیم درد این سینه را دوا کردیم
1728 0 4

ما که هر وقت گفته ایم خدا، از خدایت شنیده ایم: حسین / قاسم صرافان

زندگی چیز دیگری شده است، تا به نامت رسیده ایم حسین!
عشق سوغاتِ کربلاست اگر مزه اش را چشیده ایم حسین!

هر دلی را به دلبری دادند، هر سری را به سَروری دادند
ما که هر وقت گفته ایم خدا، از خدایت شنیده ایم: حسین

از خدایت شنیده ایم که گفت: نقش ها ما کشیده ایم اما
اَحسنُ الخالِقین از آن روییم که تو را آفریده ایم حسین!

زینت شانه های پیغمبر! تا شنیدیم ساعت آخر:
دل چگونه بریدی از اکبر، دل از عالم بریده ایم حسین!

این عَلَم ها و این علامت ها اینچنین بی دلیل خم نشدند
همه ی ما شریک غم های خواهری قد خمیده ایم حسین!

تن بی دست مانده ی سقا دیده ای، وای از دلت آقا!
در عوض ما کنار هر آبی عکس دستی کشیده ایم حسین!

بین شرم نگاه عباس و آن دل نازک شما چه گذشت؟
از حرم تا حرم نفهمیدیم ما که هر چه دویده ایم حسین!

روضه های مدینه می خوانیم اول کربلا و می دانیم
از دعاهای مادرت بوده که به اینجا رسیده ایم حسین!

شاعری با نگاه پاییزی به دو چشم بهاری ام خندید
چه بگویم که اشک ما از چیست؟ چه بگویم چه دیده ایم حسین!
4230 2 4.53

دیوانه ی آقای جوانان بهشتم / قاسم صرافان

در ساحل زیبای دو دریاست ظهورت
ای هر دو جهان مست تو و ساغر نورت
افطارِ علی بوسه ای از جام دو چشمت
کوثر سر ذوق آمده از مستی و شورت
با پای پیاده نرو ای قبله! تو بنشین
تا کعبه سراسیمه بیاید به حضورت
در کوچه، دلِ مرده ی من منتظر توست
تا زنده شود رقص کنان، وقت عبورت
از دست تو نان داشت عجب عطر عجیبی
این شعله ی عشق است مگر زیر تنورت
هر روز سبو می شکنم مست، ولی باز
هر شب کرمی می رسد از دست صبورت

چون لوح و قلم مستم و صد بار نوشتم:
دیوانه ی آقای جوانان بهشتم

دیدند جوان گشته و باز آمده حیدر
از میمنه تا میسره مبهوت تو لشکر
طوفانی و چون برگ در اطراف مسیرت
از اهل جمل ریخته بر روی زمین سر
یک سوی تو ماه آمده یک سوی تو خورشید
به به! به شکوهت وسط این دو برادر
از آخر صف سر زده تیغ تو به اول
از اول صف کشته نگاه تو به آخر
بی عشق علی؛ این چه مسلمانی نحسی است
بگذار به خشم تو بسوزند، چه بهتر!
راضی است علی پس همه اعمال دو عالم
با ضربت یوم الجملت گشته برابر

این نیزه هم از برکت دست تو کریم است
در سفره ی آن هر دل بی عشق سهیم است

این گونه اگر مست ترین مست جهانم
شور حسن ابن علی افتاده به جانم
جا نیست بنوشم، به سرم باده بریزید
تا غرق شراب آیه ی تطهیر بخوانم
در مأذنه ی میکده افزوده خداوند
یک «اشهد انّ الحسن»ی هم به اذانم
افتادم از آن رویِ پر از نور به سجده
بند آمد از آن زلفِ پر از تاب زبانم
خوب است پدر! با تو یتیمی، اگر امشب
با دست کریمت بدهی لقمه ی نانم
آنقدر لطیفی تو که از زهر زلیخا
ای یوسفِ دل رحم! برایت نگرانم

ای ساقی افلاک که خاکی است مزارش
ای صاحب صحنی که شراب است غبارش

ای لولو ظاهر شده از قلب دو دریا
شاهین نشسته به سر شانه ی طاها
ای شیر که جنگاوری ات رفته به حیدر
ای ماه که نازک دلی ات رفته به زهرا
ای نیمه ی گمگشته ی ماه رمضان ها
در روشنی ماه تمامت شده پیدا
از روز ازل نور تو در عرش خدا بود
تا سیر بیایند ملائک به تماشا
آیینه ی ذاتی تو و معبود صفاتی
گشتند به دور قد و بالای تو اسما
ای سبزترین ساقی میخانه که سبز است
از لطف غبار حرمت گنبد خضرا

سلطان کرم نیست مگر نام تو، آخر
در کوچه فقیری است کجا پس بزند در؟
3200 0 3.83

و خدا خواست برای همه مادر بشود / قاسم صرافان

و خدا خواست که از هر بشری سر بشود
در دلش چشمه بجوشاند و کوثر بشود
سدره ی عشق از این نهر تناور بشود
عالم از بوی خوش یاس معطر بشود
روی او آینه ی صورت حیدر بشود
عشق آیینه در آیینه مکرر بشود
دست خالی خدیجه پُرِ گوهر بشود
مصطفی بار دگر صاحب مادر بشود

عرش را با قدم فاطمه آراست خدا
گفت او مادر ما باشد و می خواست خدا؛

از لبش آیه ی تطهیر مطهر بشود
هر که از باده ی او تر نشد ابتر بشود
وای اگر ساقی ما صاحب ساغر بشود
چشم بر هم زدنی میکده محشر بشود
تا به خُم لب بزند مِی دو برابر بشود
جام تقدیر شب قدر مقدر بشود
شاعر میکده کم مانده پیمبر بشود
اگر از باده ی او قافیه هم تر بشود

عرش را با قدم فاطمه آراست خدا
گفت او مادر ما باشد و می خواست خدا

نور سوم برسد مکه منور بشود
چشم هایش حجرالاسود دیگر بشود
معبد آسیه و مریم و هاجر بشود
بعد از این کارِ عرب سجده به دختر بشود
و خدا خواست برای همه مادر بشود
تا اگر رهگذری خسته و مضطر بشود
یا یتیمی برسد زائر این در بشود
نخی از چادر او رشته ی آخر بشود

تو دعا کن، پسرت فاطمه، دیگر برسد
«فرج» و «عهد» بخوان تا سحری سر برسد
3186 0 5

آتش در این کاشانه اصلاً دیدنی نیست / قاسم صرافان

آتش در این کاشانه اصلاً دیدنی نیست
خاکستر این خانه اصلاً دیدنی نیست

در پیش چشمان ترِ یک شمع خاموش
افتادن پروانه اصلاً دیدنی نیست

وا می شد این در رو به اقیانوس و امروز
پشت در این خانه اصلاً دیدنی نیست

دستان ساقی بسته و ساغر شکسته
خون بر درِ میخانه اصلاً دیدنی نیست

بر صورت معصوم یک زن جای یک دست
یک دست نامردانه اصلاً دیدنی نیست

باور کنید افتادن یک مرغ زخمی
بین چهل دیوانه اصلاً دیدنی نیست

من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم...
نه رفتن جانانه اصلاً دیدنی نیست
2249 0 5

هی چرا در پا شدن یاد جوانی می کند؟ / قاسم صرافان

تا که با دیوار، چوبِ در تبانی می کند
قامت رعنای یارم را کمانی می کند

هر چه می پرسم از این مردم نمی داند کسی
آنچه میخی آهنی با استخوانی می کند    

دست بادِ سرد، سنگین هم نباشد باز هم
صورت یاسی جوان را ارغوانی می کند

تازگی در خانه رو می گیرد از من فاطمه
مهربان من چرا نامهربانی می کند

پس چرا دستی به پهلو می زند محبوب من؟
هی چرا در پا شدن یاد جوانی می کند؟

از تماشای پرستویم پریشان می شوم
تا به چشمانم نگاهی آسمانی می کند

باز کن یک بار دیگر چشم هایت را ببین
دارد اینجا زینبت شیرین زبانی می کند
1864 0 4.71

گل من نقش زمین است نپرسید چرا؟ / قاسم صرافان

گل من نقش زمین است نپرسید چرا؟
کار پاییز همین است نپرسید چرا؟

زنی افتاد و رگ غیرت عالم نگریست
نظر عشق چنین است نپرسید چرا؟

گاه مردی که جهان دور سرش می گردد
بی کس و کارترین است نپرسید چرا؟

تا نرنجد دل من، فاطمه هر چند که دید
حیدرش خانه نشین است نپرسید چرا؟

رسم دنیاست هر آنجا که مسیحی باشد
یک یهودا به کمین است نپرسید چرا؟

بی جواب است سلامم نه تعجب نکنید
آخر این شهر، مدینه است نپرسید چرا؟
2348 0 5

پیچیده بغض غربت مان در گلوی هم / قاسم صرافان

ماییم ما، دو آینه ی رو به روی هم
تابانده اند صورت ما را به سوی هم

تا خیره می شویم به هم با نگاهمان
وا می کنیم پنجره ها را به روی هم

من مرد روز رزم و تو بانوی اشک شب
نوشیده ایم سر خدا از سبوی هم

سر خم نمی کنیم مگر پیش پای عشق
عالم نمی خریم به یک تار موی هم

قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من
یا «ایها الذین» هم و «امنوا»ی هم

دریا ندیده است، نمی فهمد این کویر
ما غرق می شویم چرا در وضوی هم؟

قهر است شهر با من و تو، مثل نی ببین
پیچیده بغض غربت مان در گلوی هم

آنها به فکر هیزم خشکند پشت در
ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم

نه دستِ بسته ام و نه بازوی خسته ات
طاقت نداشتند بیایند سوی هم

پروانه ها خوشند، اگرچه در آتشند
پر می کشند در دلشان آرزوی هم

یک روز دوباره شبیه دو آینه
می ایستیم رو به خدا رو به روی هم
2413 0 4

دلم را برق «لاسیف»ش دوتا کرد / قاسم صرافان

رسید و «لا اله»ام، «لا فتی» کرد
دلم را برق «لاسیف»ش دوتا کرد
رکوعش آنقدر شورآفرین بود
که مثل عشق در عالم صدا کرد

رکوعش مست کرده دلبرش را
نمی خواهد که بردارد سرش را
عجب جایی است مُلک دل که آنجا
سلیمان می دهد انگشترش را

مگر اینها درِ خیبر ندیدند
رکوع و برق انگشتر ندیدند
همین دستی که مظلومانه بستند
مگر در دست پیغمبر ندیدند

«درِ میخانه را گیرم که بستند»
و پهلوی کلیدش را شکستند
فراری ها چه فکری کرده بودند
که جای فاتح خیبر نشستند

کشیشان «اَلاَمان» پیغامشان شد*
نگاهت لرزه بر اندامشان شد
چنان از هیبتت ترسیده بودند
که از آن روز «ترسا» نامشان شد



*مربوط به روز مباهله
1915 1 2.89

ساقی افلاک! سلامٌ علیک! / قاسم صرافان

باز مرا سوی لبِ خُم کشید
قصه ی دریا به تلاطم کشید

آمد و طوفان من آغاز شد
باز دری رو به دلم باز شد

ساقی افلاک! سلامٌ علیک!
ای پدر خاک! سلامٌ علیک!

وای اگر باز جوابم دهی
شعر بخوانم، تو شرابم دهی

دست تو را عشق که بالا گرفت
دست تو نه دست خدا را گرفت

بر نکش از چهره تو کامل نقاب
تا نپرستند تو را بوتراب

روح امین پیش تو پر باز کرد
با تو محمد سخن آغاز کرد

نوح شده غرق تو ای ناخدا
کشتی او را برسان تا خدا

قطره تو را دیده و دریا شده
«خاک ضعیف از تو توانا شده»

بَه! بِه تو و تیغ بلاجوی تو
شیری و شیران همه آهوی تو

بر سر ذوق آمده پروردگار
بس که می آید به تو این ذوالفقار

کار هزار آیت اعظم کنی
گوشه ی ابرو تو اگر خم کنی

ای خط توصیف تو بی خاتمه
جلوه ی  ظاهر شده ی فاطمه

اول و آخر سر یک موی تو
ظاهر و باطن تو و بانوی تو

کشتی خلقت به هدف می رسد
تا که به ایوان نجف می رسد
3167 0 4.67

در برش می گیری و «سلمانُ منّا» می شود / قاسم صرافان

کنج نخلستان تو تنها بودی و مردی رسید
چاه بود و دردهای تو که همدردی رسید

تا که می آید درِ آغوش تو وا می شود
در برش می گیری و «سلمانُ منّا» می شود

باز لبخندت به او دارد خوش آمد می دهد
به به! این سلمان عجب بوی محمد (ص) می دهد

رو به او می گویی ای هم صحبت دیرین ما!
یادگار یاس ما، یادآور یاسین ما!

تا در این غربت به دیدارم می آیی، با وفا!
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی مصطفی

جمع مان برگرد محبوب خدا یادش به خیر
روزهای رزم و شب های دعا یادش به خیر

آمدی مست و شدی با یک نظر دیوانه اش
دیدی آن مهر نبوت تا میان شانه اش

تشنه بودی آنقدر تا از شراب احمدی
روز و شب لاجرعه ساغر پشت ساغر می زدی

از عربها طرز قرآن خواندن تو بهتر است
همدلی سلمان ما از همزبانی خوشتر است

سر تراشیده تو هم همراه مقداد آمدی
پیر آرامش چه دیدی تا به فریاد آمدی

پیش چشمت خاتم خورشید را دزدیده اند
ساغر میخانه ی توحید را دزدیده اند

یافتی ما را تو بعد از سالها کاوشگری
«قدر زر زرگر شناسد، قدر گوهر گوهری»

این شتربازان چه می دانند فرق شیر و شیر
نا مسافرها چه می فهمند پیغام غدیر

این خلایق آخرش با هر چه لایق ها خوشند
حرف ما عشق است، با این حرف عاشق ها خوشند

علم ما نور ثریایی است، سلمان! یا علی!
از زمین برخیز با مردان ایران، یا علی!

در مرور خاک تو صدرا و سینا دیده ام
بر درِ علم علی صد بوعلی را دیده ام

گَرد هر ده وادی ایمان به روی ساق توست
تو چه کردی که دل فردوس هم مشتاق توست

در مدینه حضرت سلمان با حکمت شدی
تا مدائن رفتی و آیینه ی عبرت شدی

سور دربار تو نان خشک و آب است ای امیر!
خاک فرشی، مقتدایت بوتراب است ای امیر!

اشک می بارید از چشمان سلمان مثل ابر
گفت من یک قطره ام پیش تو ای دریای صبر!

فکر می کردم فقط در کوی علم و قدرتم
کوه صبرت را که دیدم، روز و شب در حیرتم

بارها هوش از سرم برد آیت شمشیر تو
بی قرارم کرد عطر علم عالم گیر تو

صبر، اما صبر، آن هم صبر تو عاشق کش است
خوش به حال حق که با یک بنده مثل تو خوش است

ای خوشا «اللهُ نور»ی که توای پروانه اش
خوش به حالش که تو دنیا آمدی در خانه اش
1735 0 4.75

کاش می شد چشم هایت را بپوشانی پسر! / قاسم صرافان

یا علی! این کیست می آید شتابان سوی تو؟
با قدی رعنا و بازویی چنان بازوی تو؟

آمده پیش تو تا مشق سپه داری کند
تا به سبک «حیدر»ی تمرین کرّاری کند

می زند زانو که رسمت را بیاموزد، علی!
با چه شوقی بر لبانت چشم می دوزد، علی!

مانده ام در بهت شاگردی که استادش توای
هم چراغ رفتن و هم نور ایجادش توای

بارها آن اسم زیبا را شنیدم من ولی
چیز دیگر بود عباسی که تو گفتی علی!

با صدایی مهربان گفتی: بیا عباس من!
تیغ را بردار با نام خدا عباس من!

نور چشمان علی! پیش پدر چرخی بزن
شیرِ من! شمشیر را بالا ببر، چرخی بزن

این چنین با هر دو دستت تیغ را حرکت بده
دست چپ را هم به وزن تیغ خود عادت بده

فکر کن هر حالتی بر جنگ حاکم می شود
دستِ چپ، عباس من! یک وقت لازم می شود

الامان از چشم شور و تیر پنهانی پسر!
کاش می شد چشم هایت را بپوشانی پسر!

بی نقاب ای جلوه حسن خدادادی نجنگ
سعی کن تا می شود بی خود فولادی نجنگ

خوب می دانم به فکر ذوالفقار افتاده ای
بی قراری می کنی، حقّا که حیدر زاده ای

رمز از جا کندنش یادت بماند «یاعلی» است
آخر این «لا سَیف» وقفِ «لافتی الا علی» است

حالت «عین» علی دارد سر تیغ دو دم
من خودم هم «یاعلی» می گفتم آن را می زدم

تشنه ای، فهمیدم از آنجا که زیباتر شدی
تا لبانت خشک شد انگار شیداتر شدی

باز هم تا صحبت از لب تشنگی و آب شد
روی ماهت مثل اقیانوسی از مهتاب شد

عکس ماه آن هم به روی موج دریا دیدنی است
مستی فرزند زهرا پیش مولا دیدنی است

رزم عباس و علی، به به! چه رزمی می شود!
ساقی و سقا کنار هم، چه بزمی می شود!

مثل اینکه باز دستی آشنا در می زند
سرخوشی با من؛ ولی این دست خوشتر می زند

خواهشت را از نگاهت خوانده ام؛ باشد! برو
درس اینجا ختم شد؛ دیگر حسین آمد برو
3383 1 5

وای! وقتی می رسد دریا به دریا دیدنی است / قاسم صرافان

آسمان می خواند امشب قدسیان دف می زنند
حوریان کِل می کشند و خاکیان کف می زنند

شیر عاشق کش! کدام آهو دلت را برده است؟
تیغ مرحب جو! کدام ابرو دلت را برده است؟

آسمانی بی کرانی، عاشق دریا شدی
آمدی آیینه ی انسیه ی حورا شدی

امشب ای زیباترین! ای دلبر کوثر بیا!
شب، شبِ عشق است، ای داماد پیغمبر بیا!

بیش از اینها با دل محبوب ما بازی نکن
پیش این نیلوفر یکدانه غمازی نکن

مثل اقیانوس آرام است این بانو ولی
در دلش طوفان به پا کردی، مدارا کن علی!

«لیلة القدر» نگاهش یا علی! اجر تو است
او «سلام فیه حتی مطلع الفجر» تو است

از ازل در پرده بود آیینه دارش می شوی
در عبور از کوچه باغ عشق، یارش می شوی

قدّ و بالای علی از چشم زهرا دیدنی است
وای! وقتی می رسد دریا به دریا دیدنی است

ماه در اوج برکه دیدنی تر می شود
قدر زهرا با علی فهمیدنی تر می شود

مانده احمد تا کدامین وجه رب را بنگرد
روی حیدر را ببیند یا به زهرا بنگرد

ای بلال امشب اذانی را که می خواهی بگو
«اشهد ان علیا حجت الله»ی بگو

عقد زهرا و علی در آسمان ها بسته شد
سرنوشت عشق هم بر زلف آنها بسته شد

گفت احمد: این زره خرج جهاز دختر است
خوب می دانست حیدر بی زره هم حیدر است

تا در میخانه امشب روح را پر می دهیم
دل به چشم کوثر و دستان حیدر می دهیم
3235 0 3.5

تا پیام آمد بخوان «یا مصطفی»! گفتم: علی / قاسم صرافان

دست هایت را که در دستش گرفت آرام شد
تازه انگاری دلش راضی به این اسلام شد

دست هایت را گرفت و رو به مردم کرد و گفت:
مومنین! یک لحظه اینجا یک تبسم کرد و گفت:

خوب می دانید در دستانم اینک دست کیست؟
نام او عشق است، آری می شناسیدش: علی است

من اگر بر جنگجویان عرب غالب شدم
با مددهای علی ابن ابی طالب شدم

در حُنین و خیبر و بدر و اُحُد گفتم: علی
تا مبارز خواست «عمرو عبدود» گفتم: علی

در حرا گفتم: علی، شب با خدا گفتم: علی
تا پیام آمد بخوان «یا مصطفی»! گفتم: علی

هر چه می گویم علی، انگار اللهی ترم
مرغ «او ادنی»ییَم وقتی که با او می پرم

مستجار کعبه را دیدم، اگر مُحرِم شدم
با «یدالله» آمدم تا «فوق ایدیهم» شدم

تا که ساقی اوست سرمستند «اصحاب الیمین»
وجه باقی اوست،« انی لا اُحبّ الافِلین»

دست او در دست من، یا دست من در دست اوست
ساقی پیغمبران شد یا دل من مست اوست

یکصد و بیست و چهار آیینه با هر یک هزار
ساغر آوردند و او پر کرد با چشمی خمار

آخرین پیغمبر دلداده ام در کیش او
فکر می کردم که من عاشق ترینم پیش او

دختری دارم دلش دریای آرامش، ولی
شد سراپا شور و طوفان تا شنید اسم علی

روزگارش شد علی، دار و ندارش شد علی
از ازل در پرده بود آیینه دارش شد علی

رحمتٌ للعالمینم گرد من دیو و پری
می پرند و من ندارم چاره جز پیغمبری

بعد از این سنگ محک دیگر ترازوی علی است
ریسمان رستگاری تارِ گیسوی علی است

من نبی ام در کنارم یک «نبأ» دارم «عظیم»
طالبان «اهدنا» این هم «صراط المستقیم»

چهره اش مرآتِ «یاسین» شانه هایش «مُحکمات»
خلوتش «والطور» شور مرکبش «والعادیات»

هر خط قرآنِ من، توصیفی از سیمای اوست
هر که من مولای اویم، این علی مولای اوست
2455 2 4.33

با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می شود / قاسم صرافان

چشم تا وا می کنی چشم و چراغش می شوی
مثل گل می خندی و شب بوی باغش می شوی
شکل «عبدالله»ی و تسکین داغش می شوی
می رسی از راه و پایان فراقش می شوی

غصه اش را محو در چشم سیاهت می کند
خوش به حال «آمنه» وقتی نگاهت می کند

با حلیمه می روی تا کوه تعظیمت کند
وسعتش را با سلامی، دشت تسلیمت کند
هر چه گل دارد زمین یکباره تقدیمت کند
ضرب در نورت کند بر عشق تقسیمت کند

خانه را با عطر زلفت تا معطر می کنی
دایه ها را هم ز مادر مهربان تر می کنی

دید نورت را که در مهتاب بی حد می شود
آسمان خانه اش پر رفت و آمد می شود
مست از آیین ابراهیم هم رد می شود
با تو «عبدالمطلب» عبدالمحمد می شود

گشت ساغر تا به دستان بنی هاشم رسید
وقت تقسیم محبت شد، «ابوالقاسم» رسید

یا محمد! عطر نامت مشرق و مغرب گرفت
وقت نقاشی قلم را عشق از راهب گرفت
ناز لبخندت قرار از سینه ی یثرب گرفت
خواب را خال تو از چشم ابوطالب گرفت

بی قرارت شد خدیجه قلب او بی طاقت است
تاجر خودش ذوق ما فهمید: عشقت ثروت است

نیم سیب از آن او و نیمِ دیگر مال تو
از گستان خدا یاس معطر مال تو
داغ حسرت سهم ابتر، ناز کوثر مال تو
ای یتیم مکه! از امروز مادر مال تو

بوسه تا بر گونه ات ام ابیها می زند
روح تو در چشم هایش دل به دریا می زند

دل به دریا می زنی ای نوح کشتیبان ما
تا هوای این دو دریا می بری طوفان ما
ای در آغوشت گرفته لولو و مرجان ما
ای نهاده روی دوشت روح ما ریحان ما

روی این دوشت حسین و روی آن دوشت حسن
«قاب قوسین»ی چنین می خواست «او ادنی» شدن

خوشتر از داوود می خوانی، زبور آورده ای؟
یا کتاب عشق را از کوه نور آورده ای؟
جای آتش، باده از وادی طور آورده ای
کعبه و بطحا و بتها را به شور آورده ای

گوشه چشمی تا منات و لات و عزا بشکنند
اخم کن تا برج های کاخ کسرا بشکنند

ای فدای قد و بالای تو اسماعیل ها
بال تو بالاتر از پرهای جبرائیل ها
«ما عرفناک»اَت زده آتش در این تمثیل ها
بُرده ای یاسین! دل از تورات ها، انجیل ها

بی عصا مانده است، طاها! دست موسی را بگیر
از کلیسای صلیبی حق عیسی را بگیر

باز عطر تازه ات تا این حوالی می رسد
منجی دل های پر، دستان خالی می رسد
گفته بودی «میم» و «حاء» و «میم» و «دال»ی می رسد
نیستی اینجا ببینی با چه حالی می رسد

خال تو، سیمای حیدر، نور زهرا دارد او
جای تو خالی! حسین است و تماشا دارد او
1378 0 3.5

راضی فقط این قلب به اسلام شما بود / قاسم صرافان

آزاد دل ماست که در دامِ شما بود
این آهوی وحشی که فقط رام شما بود

حاجی شد و دل بست به پیراهن مشکی
هر ماه محرّم که در اِحرام شما بود

هر لقمه ی ما مزه ی نان رضوی داشت
حتی نمک سفره از انعام شما بود

در سیر کبوتر هدف خلقت از آغاز
یک لحظه نشستن به لب بام شما بود

«یا ایتها النفس» اگر «مطمئن» آمد
از هروله در ساحل آرام شما بود

آمد شب اول مَلَک و هر چه که پرسید
از شوق فقط بر لب ما نام شما بود

«اکملت لکم» عاشق مان کرده که «الیوم»
راضی فقط این قلب به اسلام شما بود

هم اول و هم آخر و هم ظاهر و باطن
در «نقطه ی باء» تا خطِ اتمامِ شما بود

شرط صله آنست که من شعر بگویم
این شعر سراپا همه اکرام شما بود
977 0 5

ای بزرگی که می شوی نزدیک تا که لمست کنند کوچک ها / قاسم صرافان

خالق من! چه زنده ام با تو مثل ماهی میان یک دریا
ای بزرگی که می شوی نزدیک تا که لمست کنند کوچک ها

تو خدایی ولی نه دور از دست، خانه داری ولی نه در بن بست
می شود هم در آسمان دیدت، هم میان سکوت یک صحرا

این تویی با تبسم مادر لقمه ی عشق می دهی دستم
در نگاهش تویی که می خندی تا به من آب می دهد بابا

فخر کردی که خالقم هستی، از توام پس تو عاشقم هستی
آفریدی که واکنی یک روز رو به این عشق پاک چشمم را

ساعت هجرتم به میخانه، مبدا حیرت ملائک شد
خوانده ام پای جام تو یا رب! چارده دوره «عَلَّم الاسماء»

این که هی کوه می کنم هر روز، از همان نام های شیرین است
این که مجنونم، از همان عطر است که تو دادی به گیسوی لیلا

آمدی با صدای پیغمبر، تیغ در دست دیدمت خیبر
در گلوی که خون تو گل کرد؟ چه خبر بود ظهر عاشورا؟

این دل از آن شبی مسلمان شد که رخ یوسفت نمایان شد
چشم او دید و گفت:«اسلَمنا» خال او دید و گفت:«آمَنّا»

نام تو می کند مرا آرام، ربِّ یا ذالجلال و الاکرام!
هر چه زیباست از تو نور گرفت هر چه عشق است از تو شد پیدا

2205 0 5